تلاش و جستجوی انسان
مولانا جلال الدین رومی در قطعه شعری میگوید: «دیشب پیر مردی دیدم که چراغی در دست داشت و گرد شهر میگشت، گویا چیزی را گم کرده بود، از او پرسیدم: آقا دنبال چه میگردی؟ در پاسخ گفت: از معاشرت با حیوانات درنده خسته شدهام، اینک در جهان دنبال انسان میگردم، از همراهان سستعنصر به ستوه آمدهام، به دنبال شیر مردی میگردم که چشم خود را با دیدن او خنک کنم، گفتم: خود را بیشتر زحمت نده، برگرد که من نیز همچون تو مدتی به دنبال این آزاد مرد گشتهام، اما اثری از او یافت نمیشود، پیر مرد، سری تکان داد و گفت: آری همان چیزی نایاب آرزوی من است».
دی شیخ با چراغ همیگشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولمو انسانم آرزوست
زین همرهان سستعناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
گفتند که یافت مینشود جستهایم ما
گفت آنکه یافت مینشود آنم آرزوست
محمداقبال نیز، مطالع دیوان ماندگارش «اسرار خودی» را با همین شعر مولانا آغاز کرده است، به نظر بنده، منظور اقبال از آوردن این قطعه شعر در اول کتابش، این است که او نیز در این زمینه با مولانا همفکر و هم عقیده بوده است، زیرا او به حکم مطالعه و تحقیق در علوم فلسفی از پیشگامان پویندگان «انسان کامل» بوده است، حال، سؤال این است که آیا اقبال گمشده خود را یافت یا ناامید شد؟
اگر پاسخ مثبت باشد پس اقبال به پیروزی و کشفی تازه دست یافته است که از پیروزی «کلمبس» که دنیای جدید را کشف کرد، بزرگتر و مهمتر است زیرا این کشف انسان گمشده و انسانیت تباه شده است، اگر این دو، در جهان وجود نداشته باشند، خیری در جهان نیست، جهان امروز، به انسان بیشتر نیاز دارد تا به قارههای جدید و دریاهای ناشناخته.
انسان کامل کیست؟
دکتراقبال، در اشعارش خاطر نشان میسازد که آن انسان گمشده را یافته و شناخته و از شخصیت و صفات ویژه او سخن گفته است، اقبال این گمشده را چگونه و کجا یافته است؟
میترسم، اگر انسان کامل از دیدگاه اقبال را برایتان معرفی کنم، شگفت زده شوید، زیرا انسانی که اقبال صفات بلند انسانیت را در او یافته، همان «مسلمان» است و بس.
حقا که این جواب برای کسانی که تصویری تیره و نازیبا از مرد مسلمان پیش روی دارند، کاملا با تصویری دلپذیر که اقبال ارائه میدهند متفاوت است، آنان از این پاسخ شگفتزده خواهند شد، اما محمداقبال گمشده خود را در فرد مسلمان یافته است.
مسلمان نمونه
مسلمان نمونه با ایمان و یقین، شجاعت و قدرت روحی خویش، در میان آدمهای ترسو و متزلزل ممتاز است، توحید خالص، قناعت و زهد و ایثار و بزرگ منشی و اعتماد به نفس او را از بندگان زر و زور و شهوت پرستان و جاهطلبان و خود خواهان ممتاز میگرداند، مسلمان واقعی ارزشی برای مظاهر مادی قایل نیست و همواره در جهان رسالت خود را ایفا میکند، این مرد حق، در برابر اوضاع و شرایط متغیر زندگی، ثابت و استوار خواهد ماند، اما دیگران در سمت وزش باد و در جهت منافع خویش حرکت میکنند، این مسلمان مانند درخت باروری است که ریشه آن در زمین مستحکم و شاخههایش برفراز آسمانند، در ضمن بیتی میگوید: «ای مسلمان، تو تنها در جهان حقیقتی زنده هستی و مابقی سراب فریبندهاند» در بیتی به زبان اردو میگوید: «همانا ایمان و یقین مسلمان نقطه پرگار حق میباشد و هرچه در جهان مادی وجود دارد، وهم، طلسم و مجاز هستند».
ابعاد وجودی مسلمان
فرد مسلمان دارای دو بعد وجودی میباشد؛ یکی وجود انسانی دوم وجود ایمانی، در وجود انسانی با سایر انسانها شریک است، مانند عموم مردم به دنیا میآید، بزرگ میشود، نیازهای بشری خود را تأمین میکند، مانند سایر مردم کسب میکند، میآموزد، حکومت میکند، و خلاصه او در این وجود، تابع آداب و سنن طبیعی میباشد، و به خاطر اینکه اسم مخصوص و لباس مخصوص و ملیت مخصوص دارد، از نظام طبیعت مستثنی نیست، بلکه او نیز موجی از امواج اقیانوس جامعۀ بشری است. اگر فردی مسلمان به این وجود عمومی بشری اکتفا کند و فقط به عنوان یک انسان (منهای ایمان) زندگی کند، موجودی ضعیف و فانی خواهد بود، که در نگاه صراف وجود (آفریدگار) ارزش چندانی نخواهد داشت، و هرگاه از دنیا برود، مرگ او ضایعهای برای جهان بشری به شمار نمیآید. میگوید:
گرچه آدم بر دمید از خاک و گل
رنگ و غمچون گل کشید از آب و گل
حیف اگر در آب و گل غلط مدام
حیف اگر برتر نپرد زین مقام
اما وجود ایمانی، عبارت از این است که فرد مسلمان، حامل رسالت ویژهای است که همان رسالت انبیاء است به اصول و عقاید خاصی ایمان دارد و برای هدف مخصوص زندگی میکند، او از این بعد سِرّی است از اسرار حق و پایهای است از پایههای جهان و نیازی است از نیازهای بشر، سزاوار است که زنده بماند و ببالد، بلکه لازم است که تا جهان برپاست، او نیز وجود داشته باشد، زیرا نیاز بشر و نیاز جهان برای وجود این فرد، کمتر از نیازشان به آب و هوا و نور و حرارت نیست، معنی و حقیقت زندگی، وابسته به روح اخلاق، ایمان و اهدافی بود که پیامبران شرح و بیان آنها را به عهده داشتند، و اینک فرد مسلمان، اعلان و ابلاغ رسالت آنها را به عهده دارد، پس اگر فرد مسلمان وجود نداشته باشد، این اهداف و رسالتها از بین میرود. بنابراین وجود و بقای مسلمان، مانند وجود خورشید و ستارگان، لازم است. نسلها و ملتها منقرض میشود، آبادیها ویران و خرابهها آباد میشود، دولتها و حکمتها از هم میپاشد، تمدنها تغییر مییابد اما او همچنان ثابت و استوار است.
مسلمان زنده و جاوید است
محمداقبال معتقد است که مسلمان زنده جاوید است زیرا رسالت و امانت و هدف جاودانی را به دوش دارد، در شعری میگوید: امکان ندارد که وجود مسلمان از جهان برچیده شود، زیرا وجود او کلید رسالت انبیاست و اذان او حقیقتی را آشکار میسازد که ابراهیم، موسی، عیسی، و محمد (ع) آوردند. جائی دیگر میگوید: ای مسلمان، ای زنده جاوید، تو نباید از مرگ بترسی بلکه مرگ باید از تو بهراسد:
از مرگ ترسی ای زنده جاوید
مرگ است صیدی تو در کمینی
منظور اقبال این نیست که هر فرد از افراد امت اسلامی برای همیشه زنده و از قانون طبیعی مرگ مستثنی است، چگونه چنین چیزی ممکن است در حالی که حضرت ختمی مرتبت ج جهان را وداع گفت، منظور اقبال این است که مسلمان، موجی از امواج دریای خروشان اسلام است، همانگونه که امواج دریا یکی پس از دیگری در شکم دریا متلاشی میشوند ولی دریا به حال خود باقی است، امواج دریای زندگی (که افراد بشر هستند) نیز تغییر مییابند ولی اصل زندگی ثابت است.
جهان برای مسلمان آفریده شده است
محمداقبال یک قدم جلوتر رفته و معتقد است که مسلمان هدف و رمز آفرینش جهان است. گرچه صحت حدیث «لولاك لما خلقت الأفلاك»[34] جای بحث دارد، اما صحت حدیث، از روی لفظ و روایت برای اقبال مهم نیست، زیرا او از مطالعۀ قرآن و اسلام و تاریخ انسانی و طبیعت مسلمان و اطلاع وسیع از اوضاع جهان میفهمد که مسلمانی که خدمتگذار پیامبر ج است میتواند مصداق این حدیث قرارگیرد، چه رسد به شخص رسول الله ج . پس مسلمان، خلیفۀ خدا در روی زمین است[35]، جهان را برای او آفرید و علم اسماء را به وی آموخت و حکومت و گنجهای زمین را به او سپرد:
مسلمان را همین عرفان و ادراک
که در خود فاش بیند رمز لولاک
بدین ترتیب بر او لازم است که معتقد باشد که جهان برای او آفریده شده و در راه این عقیده و تحقق این تفکر مجاهده کند، در یک بیت میگوید: «جهان میراث مؤمن مجاهد است، و هرکس که عقیده نداشته باشد، که جهان برای او خلق شده، مؤمن کامل نیست».
مقام مسلمان
محمداقبال معتقد است مسلمان، آفریده نشده است که در جامعه ذوب شود و هر سو که کاروان بشری در حرکت است او نیز در همان جهت گام بردارد، بلکه به این منظور آفریده شده که مسیر تمدن، جامعه و جهان را عوض کند و به سوی خیر و نکوئی و فلاح و رستگاری رهنمون شود. زیرا او صاحب رسالت و صاحب علم و یقین است، و در این رابطه مسؤولیت دارد. او نباید از دیگران تقلید کند. مقام او جایگاه رهبری و امامت و ابتکار و نوآوری است، هرگاه زمانه فاسد و جامعه از جاده مستقیم منحرف شد مسلمان نباید در برابر منکرات سکوت کند، وظیفه او امر به معروف و نهی از منکر و اصلاح فساد و افشای حق است. باید در برابر اوضاع فاسد قیام کند تا آب را به جوی بازگرداند، میگوید: مومن قلب علم است و حرف حق را فاش گفتن آیین اوست:
مرد حق جان جهان چارسوی
آن به خلوت رفته را از من بگوی
حفظ قرآن عظیم آیین تست
حرف حق را فاش گفتن دین تست
تو کلیمی چند باشی سرنگون
دست خویش از آستین آور برون
جایی دیگر میگوید:
حدیث کم نظران است «تو با زمانه بساز» زمانه با تو نسازد تو با زمانه ستیز. او معتقد است که مسلمان نباید در برابر اوضاع فاسد، از روش محافظه کاری پیروی کند، گرچه در این راستا مجبور به تحمل به ضرب و جرح باشد، زیرا این عمل او به مانند عمل جراحی و در راه سازندگی است، میگوید مومن باید با حرارت ایمان خویش جهان فاسد را بسوزاند و جهانی جدید بیافریند:
زندگیرا سوزو ساز از نار تست
عالم نو آفریدن کارتست
اقبال در عالم خیال میگوید: «خداوند از من پرسید: آیا این عصر با عقیده و رسالت تو مناسبت و همآهنگی دارد؟ گفتم خیر، فرمود: پس آن را در هم شکن و باکی نداشته باش».
محمداقبال معتقد است که خضوع و تسلیم در برابر فساد و ستم، به بهانه قضا و قدر، کار انسانهای ناتوان است، اما مومن قوی، خود قضای الهی است: هرگاه مسلمان ارزش خود را بداند، اوضاع طبق مراد او پیش خواهد رفت میگوید:
خویشتن را تیزی شمشیر ده
باز خود را در کف تقدیر ده
مسلمان انقلابی
محمداقبال معتقد است که در طول تاریخ، انقلابهای صالح به وسیله فرد مسلمان انجام شده است، لذا فرد مسلمان همواره پیشاهنگ انقلاب و پیام آور زندگی بوده و خواهد بود. اذان فجر او، بانگ آزادی است که عمر شب سیاه به پایان رسیده و صبح صادق دمیده است. طنین همین بانگ پرقدرت بود که چهارده قرن پیش، از کوه «ابوقبیس» جهان را از خواب عمیق پانصد ساله بیدار ساخت، و انسانیت مرده را زنده گردانید. امروز نیز، این اذان، ضامن بیداری انسان و زنده ساختن وجدان بشری است، در بیتی میگوید: به درستی میدانم، سحری که شبستان وجود بشری را به لرزه در میآورد، همان اذان بندۀ مؤمن است».
قدرت و توانایی مرد مؤمن
علامه محمداقبال، معتقد است که قدرت و نیروی خارق العاده و اعجازانگیز مرد مومن، از رسالت و ایمان او، و فناشدن در ارادۀ الله سرچشمه میگیرد. از این جهت مرد مومن شمشیر برنده الهی قرار میگیرد که هیچ مانعی یارای مقاومت در برابر او را ندارد. در قصیدهای که در «قرطبه» سروده است میگوید: دست مومن، دست توانای خداست، در هر جا پیروز، مشکلگشا و کار ساز است. جسم بندۀ مؤمن خاکی، ولی وجدان و فطرت او نوری است. این بنده به صفات مولای خویش متصف است (خاکی و نوری نهاد، بنده مولاصفات) قلب او از هردو جهان بینیاز است. جایی دیگر میگوید:
مرد حق از کس نگیرد رنگ و بو
مرد حق از حق پذیرد رنگ و بو
هر زمان اندر تنش جائی دگر
هر زمان او را چو حق شانی دگر
اقبال، از زبان فرمانده بزرگ سپاه اسلام، فاتح اندلس، طارق بن زیاد، هنگامی که برای پیروزی یاران عرب خود، به پیشگاه خدا نیایش میکند چنین میگوید: «خدایا این مجاهدین، بندگان فرمانبردار تو تصمیم گرفتهاند که جهان را فتح کنند، دریاها از قدرت آنان میشگافند، زمین از صلابت آنان پاره میگردد، کوها از هیبت آنان در هم میخیزد، از روزی که تو را شناختهاند لذت معرفت تو آنان را از دو جهان بینیاز ساخته است، هدفی جز شهادت ندارند، مقصودشان، مال غنیمت و کشورگشایی نیست، خدایا تو صحرانشینان را در خبر، نظر و اذان سحر از دیگران ممتاز گردانیدهای، سوز درون و غم نجات انسان مظلوم که از دیر باز، آرزوی جهان بود اینک گمشدۀ خود را در قلوب آنان پیدا کرده است». شاعر یک قدم جلوتر رفته میگوید: آیا میتوان قدرت بازوی مؤمن را تخمین زد؟ مؤمن با یک نگاه و یک دعا تقدیر را تغییر میدهد».
کسانی که صفحات تاریخ را مطالعه کردهاند، این گفته اقبال را به خوبی تصدیق میکنند، زیرا مسلمین در قرن اول، دشت و صحرا و کوه و دریا را پشت سرگذاشتند و بی باکانه از موانع عبور کردند، داستانهای قهرمانی رادمردانی چون سعد بن ابی وقاص، خالد بن ولید، مثنی بن حارثه شیبانی، عقبه بن نافع، محمد بن قاسم ثقفی، موسی بن نصیر و طارق بن زیاد ش، بر صدق گفتار اقبال گواه هستند.
امت جهان
محمداقبال معتقد است که مسلمان حقیقتی است جهانی، که از مرز محدود وطن و ملیت و از چهار چوب زمان و مکان فراتر است، و همانند طبیعت بشری در زمان و مکان وسیعتر قرار دارد، مساحت زمانی او مساحت تاریخ اسلامی و مساحت مکانی او مساحت جهان پهناور اسلام است میگوید:
می نگنجد مسلم اندر مرز و بوم
در دل او یاوه گردد شام و روم
قلبما از هند و روم و شام نیست
مرز و بوم او به جز اسلام نیست
به نظر اقبال مسلمان از مفاخرتهای نژادی و عصبیتهای قومی و آب و خاکپرستی بالاتر است:
قوم تو از رنگ وخون بالاتر است
قیمت یک اسودش صد احمر است
اصل ملت در وطن دیدن که چه؟
باد و آب و گل پرستیدن که چه؟
نیست از روم و عرب پیوند ما
نیست پابند نسب پیوند ما
به نظر او مسلمان در هر عصری ساقی اقل ذوق و در هر مکانی شهسوار میدان شوق است و همه سرزمین خدا وطن اوست، میگوید: وقتی طارق بن زیاد به جزیرهای در سرزمین اندلس فرودآمد، دستور داد که کشتیها را بسوزانند برخی از لشکریانش لب به اعتراض گشوده گفتند، این کار از نگاه عقل درست نیست، چگونه به دیار خود بازگردیم، طارق خندید و گفت، ما به فکر بازگشت نیستیم، همه سرزمین خدا وطن ماست، فرقی بین عجم و عرب، شرق و غرب نیست:
طارق چو بر کناره اندلس سفینه سوخت
گفتند کار تو به نگاه خطاست
دوریم از سواد وطن باز چون رسیم
ترک سبب زروی شریعت کجا رواست؟
خندید و دست خویش به شمشیر برد و گفت
هر ملک ملک ماست که ملک خدای ماست
مسلمان، مظهر اخلاق خدایی
به نظر اقبال، مرد مسلمان دارای اخلاق و صفات متفاوتی است، که سایه و مظهر صفات و اخلاق خدایی هستند، مثلا در سعه صدر و گذشت متصف به صفت خدایی «غفار» میباشد، و در خشم، به خاطر دین و قیام علیه باطل، به صفت خدایی «قهار» متصف است، در پاکی و پاکدامنی و پاک طینتی، مظهر صفت «قدوس» است، در درشتی و سختگیری به هنگام جنگ مظهر صفت «جبار» است، مسلمان تا زمانی که حامل این صفات متنوع نباشد، نمونه کامل و تصویر راستین برای اسلام قرار نمیگیرد هرگاه همه این صفات را در خود جمع داشت، آیت و نشانی از آیات خدا و معجزهای از معجزات رسول ج قرار میگیرد، شاعر میگوید، مومن، معیار شناخت خوب و زشت و ترازوی عدل است. به وسیله او خشنودی و نارضایتی خدا را میتوان دریافت، اراده خدا، در عزم او متجلی است، مومن، قرآن ناطق و دین سیار است، مراحل زندگی او تکراری و ظاهرا با هم یکسان و مشابه هستند مانند تکرار طبیعت و تکرار شب و روز، اما هر بار معنی و پیام تازهای را همراه دارد، همانگونه که آیه ﴿فَبِأَيِّ ءَالَآءِ رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ١٣﴾ [الرحمن: 13]. در سوره رحمان تکرار میشود. شاعر راست میگوید، مرد مومن در هر عصر دانش و راهنمائیهای خود را برای مردم به ارمغان میآورد و با نور خود تاریکیها را روشن میسازد، و شیوه عملش یکسان است. همواره رسالت انبیاء را تکرار میکند و برای هر نسل به توحید خدا دعوت میکند و میگوید: ای مردم تنها خدا را پرستش کنید که خدایی جز او نیست (یا قوم اعبدوا الله مالکم من اله غیره) مومن مانند سپیده دم هم جدید است هم قدیم، او قدیم است اما به وسیله او جهان تجدید میشود و جسمها، عقلها و قلوب بیدار میگردند، جدید هم هست به این معنا که نشاط و قوای او تجدید میشود، او مبتکر، بلندپرواز و بلند همت است، او مانند قطرههای باران است که هر قطره غیر از دیگری است اما همه بارانند و در آبیاری زمین شریک هستند، همین است معنی گفته پیامبر ج که میفرماید: «امت من مانند باران است که دانسته نمیشود آغاز آن (باران) بهتر است یا آخرش» «مَثَلُ أُمَّتِي مَثَلُ المَطَرِ لَا يُدْرَى أَوَّلُهُ خَيْرٌ أَمْ آخِرُهُ»[36].
مسلمان همانند خورشید است
علامه اقبال میگوید: «مسلمان مانند خورشید است که همواره میدرخشد، اگر از یک جهت غروب کند از افقی دیگر طلوع میکند». آری چه راست گفته است اقبال اگر در یک منطقه پرچم اسلام و دولت اسلامی سقوط کرده در منطقهای دیگر پرچم آن برافراشته شده است، سقوط اندلس (اسپانیای) اسلامی فاجعه و خسارت بزرگی بود، اما در عوض، در خود قاره اروپا، یکی از بزرگترین دولتهای جهان، زیر پرچم اسلام درآمد، و آن دولت جوان آل عثمان در ترکیه بود، که در برابر قدرتهایی که اندلس را ربوده و مسلمین را آواره ساخته بودند، قد علم کرد، سقوط غرناطه و اوج دولت عثمانی در زمان سلیمان قانونی، دو حادثه در یک عصر بودند، جهان اسلام و بغداد، توسط تاتارهای وحشی مورد حمله قرار گرفت و مظاهر تمدن اسلامی از بین رفت، اما در عین همان زمان، حکومت مسلمان هند روز به روز گسترده و شکوفاتر میشد. در اوایل همین قرن (بیستم) میلادی نیز، مسلمین از سوی اروپا ضربههای سخت و دردناکی متحمل شدند، کشورهای اروپایی میراث دولت عثمانی را تقسیم نموده و مملکت آن را در افریقا غصب کردند، و سوریه فلسطین و عراق بین متحدین تقسیم شد، اما همین عوامل، بیداری چشمگیر اسلامی موج اسلام خواهی و آزادی طلبی و بینش سیاسی و جوشش، جنبشهای مختلف اسلامی، در سراسر جهان اسلام را به دنبال داشت. در دوره اخیر نیز، مسلمانان دچار رنجهای فراوانی شدند، کشورهای عربی فلسطین اسلامی را از دست دادند، اما در همین فاصله زمانی دو کشور جدید اسلامی در شرق تأسیس شد، یکی کشور پاکستان و دیگری اندونزی. همچنین، تاریخ اسلامی فراز و نشیبهایی را پشت سرگذاشته و هرگاه خورشید درخشان اسلام در یک افق غروب کرده از افقی دیگر سربرآورده است، و این بدان جهت است که اسلام آخرین رسالت و پیام الهی است و مسلمین آخرین امتی هستند که بعد از آنها امتی دیگر نخواهد آمد، اگر این امت که حامل رسالت خدایی است از بین برود، حق و حقیقت هم از بین خواهد رفت، که این برخلاف سنّت الهی است.
جایگاه وجودی مسلمان
عصر فلسفه غربی و سیادت فرهنگی و سیاسی اروپا فرا رسید، اروپا تفکر رهبانیت و عقیده کفاره و فدیه را از کلیسای نصرانی و تفکر مسیحی به ارث برده بود و عقیده داشت که انسان به طور فطری با گناه آلوده است بنابراین ضرورت دارد که فردی (مانند حضرت مسیح) کفاره و فدیه او باشد. و در کنار این عقیده تفکر مادیگرایی نیز وجود داشت که در نتیجه آن، انسان ماشین تولید و حیوانی مترقی پنداشته شده که جز اشباع غریزه و کامجویی و فزونخواهی و تولید پرسودترین کالا چیز دیگری نمیشناسد. صاحب این تفکر، جمع انگیزههای خیر و ارزشهای روحی و باطنی را به باد فراموشی سپرده و در برابر قوانین بیجان طبیعت، آفریدهای بیخاصیت و بیارزش قرار گرفته است.
در این میان، بزرگترین سهم از ناامیدی و سرخوردگی و خود فراموشی و پشت پا زدن به ارزش و کرامت انسانی، نصیب مسلمان شرقی بود. او سیادت و تسلط بر وطن اسلامی خویش را از دست داد و در برابر نفوذ سیاسی و اجتماعی غرب، سر تسلیم فرود آورد و به مظاهر درخشنده تمدن غرب خیره شد، و مانند شمع در برابر آفتاب ذوب گردید. اعتماد به نفس و امید به آینده را از دست داد و در مقابل معاصرین غربی خود، دچار احساس حقارت گردید. ایمان او به دین و شخصیت ضعیف گشت و از سوی دیگر از داشتن جامعهای قوی و تمدنی با شرافت و حکومتی نیرومند و غنی محروم گردید. در نتیجه انسانی سست اراده بار آمد که ارزشی برای خود قابل نیست و آرزویی در سر نمیپرواند.
در این حال، نظامهای سیاسی و فلسفههای اقتصادی و حکومتهای شرقی در آسیا و آفریقا پدید آمد و ادبیات جدید، شعر معاصر و مطبوعات و نقد آرائی به ظهور پیوست که همه دست در دست هم داده، از ارزش والای انسان و فرد مؤمن کاستند و او را از رسالت جاودان و اسرار گنجینههای نهانی و استعدادهای خدادادی و نیروی معجزه آسایش فراموش گردانیدند. همه این عوامل به کمک یکدیگر قدرت ایمانی او - را که میتوانست عجایب بیافریند و تجربهها را باطل کند - و شجاعت و شهامت، اخلاص و خداجوئی، تقدس و پرهیزکاری و دلاوری و بیباکی او را -که میتوانست زنجیرهای آداب و سنن اجتماعی باطل را بگسلاند،- نابود کردند. همه این نظامها ریزه خوار خوان غرب هستند که علوم و فنون و افکار کهنه و پوسیده را ارائه میدهند و در این باره فرقی بین حکومتهای فردی و جمهوری و اشتراکی و نظامهای کمونیستی وجود ندارد، همگی نسبت به انسان و مسلمان که اساس حکومت و قدرت آنها است دارای نقطه نظر مشترکی هستند.
در چنین فضای بسته و اوضاع آشفته، محمداقبال قد علم نمود و ندای شخصیت انسان مسلمان را سرداد و روح کرامت نفس و خودشناسی و اعتماد به نفس را در کالبد او دمید و جایگاه واقعی او را در جهان بشریت به او نشان داد و از جهان یأس و ناامیدی و خود فراموشی و حقارت به سوی جهانی رهنمون شد که سراسر امید و عمل، قهرمانی و دلالت، سیادت و شرافت، شکوفایی و افتخار، و خودشناسی و ابتکار است. در قصیدهای خطاب به مسلمانی که از عقده حقارت رنج میبرد میگوید:
بینی جهان را خود را نبینی
تا چند نادان غافل نشینی
نور قدیمی شب را برافروز
دست کلیمی در آستینی
بیرون قدم نه از دَیر آفاق
تو پیش ازینی تو بیش ازینی
از مرگ ترسی ای زنده جاوید؟
مرگ است صیدی تو در کمینی
جانی که بخشند دیگر نگیرند
آدم بمیرد از بییقینی
صورتگری را از من بیاموز
شاید که خود را باز آفرینی[37]
در قصیدهای دیگر به زبان فارسی که بسیار شورانگیز و دارای آهنگی ممتاز و دلنواز است، خطاب به مسلمان ناامید و خودباخته و عقب مانده از کاروان زندگی و میدان قیادت و رهبری میگوید:
ای غنچهای که چون نرگسِ نگران خوابیدهای، چشمهایت را بازکن و ببین که دشمن به کاشانه ما یورش نموده و همه دارائی و میراث ما را به تاراج برده است. آیا صدای بلبل و کبوتر، ندای اذان، فغان و ناله ارواح و قلبهای تپیده برای بیدار ساختن تو کافی نیست از خواب عمیق و طولانی به پا خیز ای مسلمان.
ای غنچۀ خوابیده چونرگس نگرانخیز
کاشانه ما رفت به تاراج غمان خیز
از نالۀ مرغ چمن، از بانگ اذان خیز
از گرمی هنگامۀ آتش نفسان خیز
از خوابگران، خوابگران خیز
از خواب گران خیز
خورشید سفر تکراری و مبارک خود را آغاز کرد، زنگ رحیل به صدا در آمد، کاروانها در دشت و صحرا رخت سفر بستند، پس چرا ای چشم بیدار که برای مراقبت از ناموس انسانیت و حمایت از مظلومان آفریده شدهای، به خواب فرو رفته و از حوادث و دگرگونیهای اطراف خود بیتفاوت هستی؟ برخیز، از خواب گران بیدار شو:
خورشید که پیرایه به سیمای سحر بست
آویز به گوش سحر از خون جگر بست
از دشت و جبل قافلهها رخت سفر بست
ای چشم جهانبین به تماشای جهان خیز
ازخوابگران خوابگران خوابگران خیز
از خواب گران خیز
دریای تو چون صحرا آرام و بی حرکت است، مَد و جزر و طبیعت دریایی را از دست داده است این چه دریایی است که نه موجی در آن وجود دارد و نه نهنگی، سزاوار بود که دریای تو از محدودۀ تنگ ساحل پا را فراتر نهاده، بیابانهای سوزان را فراگیرد. بدان که وطن (و حکومت)، پیکر خاکی است و دین، روح و روان است و زندگی تن، وابسته به روح است، از خواب عمیق برخیز و در یک دست قرآن و در دست دیگر شمشیر به کف گیر، زیرا از وجود این دو، انسان خوشبخت میشود.
دریای تو دریاست که آسوده چو صحراست
دریای تو دریاست که افزون نشد و کاست
بیگانهی آشوب و نهنگ است چه دریاست
از سینهی چاکش صفت موج روان خیز
ازخواب گران، خواب گران، خواب گران خیز
از خواب گران خیز
این نکته گشایندهی اسرار نهان است
ملک است تن خاک و دین روح روان است
تن زنده و جان زنده ربط تن و جان است
با خرقه و سجاده و شمشیر و سنان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
تو امین و پاسبان ناموس ازل و دست قدر الهی هستی، ای بنده خاکی وجود زمین و زمان به خاطر توست، پس پیمانهای از یقین بنوش و اوهام و خرافات را پشت پا زن.
ناموس ازل را تو امینی تو امینی
دارای جهان را تو یساری تو یمینی
ای بندهی خاکی تو زمانی تو زمینی
صهبای یقین در کش و از دیر گمان خیز
از خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
سپس میگوید: جهان دستخوش غارت فرنگیهاست، فریاد از حیلهگری و مکاری فرنگ، ای معمار حرم و جانشین ابراهیم بت شکن، دوباره به تعمیر جهان برخیز و از خواب عمیق بیدار شو.
فریاد زافرنگ و دلاویزی افرنگ
فریاد زشیرینی و پرویزی افرنگ
علم همه ویرانه زچنگیزی افرنگ
معمار حرم باز به تعمیر جهان خیز
از خواب گران خواب گران خواب گران خیز
از خواب گران خیز
در قصیدهای شیرین ورقتآمیز به زبان اردو میگوید:
«باد صبحگاهی و نسیم سحر، به من پیام و مژده داد: که هرکس به مقام خودشناسی برسد. سزاوار تخت و تاج پادشاهی است، زیرا زندگی و آبروی انسان در گرو خودشناسی است. در مدرسه شعر و ادب من، جوانانی پرورش مییابند که با وجود فقر و تنگدستی از نخوت و هیبت پادشاهی برخوردار هستند، ای مرد مسلمان، خداوند تو را برای شکار پرنده هما[38] آفریده است و این مرغ و ماهی برای تمرین ابتدائی تو میباشند. ای مسلمان عرب و عجم، گواهی توبه لا إله إلا الله، تا زمانی که از ته دل و مقرون با گواهی قلب نباشد، سخنی نا آشنا خواهد بود»[39].
در نظمی بسیار روان و دل انگیز میگوید:
«همه مظاهر جهان و اجسام فلکی زوال پذیر هستند، تو ای انسان مسلمان، مرد میدان و فرمانده سپاه هستی و هرچه در اطراف تو وجود دارد، سربازان تو هستند، چرا تا این حد بیسواد و کوتاه فکر هستی و قدر خود را نمیشناسی، تاکی غلام دنیای دون هستی؟ یا آن را پشت پا زن و راهبی پیشه کن یا زمام آن را به دست گیر و در سیطرۀ خود درآور».
آنچه بیان شد نمونه کوچکی بود از افکار علامه اقبال، جوانان مسلمانان به ویژه آنانکه تحت تأثیر تربیت جدید و فلسفههای مادی و اقتصادی قرار گرفته و دنیا را مرکز تجاری پنداشتهاند و از شخصیت والای خود و جهان روح و قلب ناآشنا هستند، باید کلام اقبال را آویزه گوش خود کنند و به عزت نفس و بلند پروازی و قدرت معنوی مؤمن پی ببرند، حقا که سراسر کتب و دیوانهای شعر اقبال، حامل پیام خودشناسی، افتخار و سر بلندی و اعتماد به نفس است.
پانوشتها:
[34]- این روایت موضوع است. (ر. ک: السلسلة الضعیفة، شیخ البانی 282، الفوائد المجموعة فی الأحادیث الموضوعة، شوکانی، ص326، فتاوی اللجنة الدائمة ج1ص312).
[35]- منظور از خلیفه بودن انسان این است که خداوند انسانها را برای آباد کردن زمین و بندگی خدا و پیشبرد دستورات خود آفریده و در زمین جانشین همدیگر قرار داده است.
[36]- سنن ترمذی(2869)، تصحیح البانی و مسند احمد (12327).
[37]- زبور عجم.
[38]- پرندهای است افسانهای در ادب فارسی و اردو، که در سعادت و میمنت به او مثل میزنند، قدما پنداشتهاند سایهاش بر سر هرکس بیفتد به سعادت و کامرانی خواهد رسید.
[39]- بال جبرئیل.
نظرات